سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خیلی وقتها ،... خیلی دیر آدمهای اطرافت را می شناسی ... آنوقت تازه یاد می گیری به خیلی ها بگویی ... لطفا جلوتر نیا...!

 

 

 

محبوب من دلم گرفته

 


قلبم به سختی فشرده می شود و دوست دارم تا نه قطره قطره که دریا دریا طوفان دلم را مویه کنم و تو را بخوانم  

 

می دانم که از تو دور شده ام و می دانم که تو از من دور نیستی اما انگار کورم و تو را نمی بینم  

 

محبوب من

 

مرا به ضیافت خوانده ای ؟! اکنون تو خود بگو چه کنم ؟

 

چگونه بیایم ؟! من که هر روز عهدی با تو بستم و به ساعتی نرسیده شکستم .

 

تو بگو چگونه و با کدام روی به ضیافتت قدم


گذارم ؟ همیشه از تو به من عشق و محبت رسید و از من به تو ... .بگو چگونه بیایم ؟

 

حالا بیایم ، چگونه تو را با جمال پر

 

محبتت نظاره کنم که این همه بی وفایی و پلیدی مرا نادیده گرفته ای و دوباره

 

برای آشتی با من پیش قدم شده ای ؟ آنکه قهر

 

کرد و دور شد من بودم و اکنون تو ... یعنی باور کنم که تو با تمام عشقت ،

 

با تمام بی نیازیت به من، باز هم چون همیشه

 

 

خریدار منی ؟

 



+ تاریخ شنبه 91/5/21 ساعت 7:20 عصر نویسنده رضا | نظر

 

من از اون آسمون آبی می خوام


من از اون شبهای مهتابی می خوام


دلم از خاطره های بد جداست


من از اون وقت های بی تابی می خوام


من می خوام یه دسته گل به آب بدم


آرزو هامو به یک حباب بدم


سیبی از شاخه ی حسرت بچین


  بندازم رو آسمون و تاب بدم


گل ایون بهاره دل من


یه بیابون لاله زاره دل من



+ تاریخ یکشنبه 91/5/15 ساعت 7:49 عصر نویسنده رضا | نظر